اشاره:
اميرحسين مدرس نيازي به معرفي ندارد.
بازيگري،اجرا، شعر و شاعري، نويسندگي، موسيقي و آواز، تئاتر و... در همه
اين عرصهها پا گذاشته و البته در همه اين عرصهها هم جاپايي براي خود باز
كرده است. از پراكندگيكاريهايش گلايهاي ندارد. از اين نوع كاركردن دفاع
ميكند و انتقاد به پراكندهكارياش را وارد نميداند. در دانشگاه ادبيات
تحصيل كرده است. ميگويد: شيفته ادبياتم. شعرخوان حرفهاي است. در عرصه
موسيقي نيز گام گذاشته و به نظر ميرسد كه آغاز موفقي داشته است. آلبوم
جديد و البته نخستين آلبوم موسيقياش كه 5/1 سال براي آمادهسازياش وقت
صرف شده «ماه ني» نام دارد. اين گفتوگو را در پي ميخوانيد:
خاستگاه انگيزههايي كه در آخرين كار هنري شما يعني «ماه ني» نمودار شدهاند، چيست؟
دقيقاً به دوره كودكيام باز ميگردد. تأثيرات خانواده و اطرافيان.
كودكي من تلفيقي بود از آدمهاي مختلف؛ آدمهايي كه با امور معنوي سر و كار
داشتند، آدمهايي كه با امور هنري و فرهنگي سر و كار داشتند، با ادبيات و
متون كهن آشنايي داشتند. از ميان همه اينها آنچه كه من بيشتر به آن تعلق
خاطر دارم هنر و ادبيات و مقولههاي معنوي و مذهبي است. مجالس روضه و
هيأتهاي مذهبي را به خاطر ميآورم. هيأتهايي كه چه در برگزاري مجالس، چه
در آداب سوگواري و عزاداري بسيار حسابشده عمل ميكردند. حسينيه مرحوم
پنبهچي يكي از شناختهترين حسينيهها و هيأتهاي تهران بود. مرحوم پنجهچي
دايي مادرم بود، و در واقع آن حسينيه خانه دايي مادرم بود و بخش اعظمي از
كودكي من در آن سپري شد، چه در ايام محرم و عزاداري و چه غير از آن، تمام
اينها در ذهن من مانده است و بخشي از وجود من شده است. شايد اينكه من به
كودكيام افتخار ميكنم و دلم ميخواهد دوباره به آن موقع برگردم يكي از
دلايلش همين باشد.
در آن هيأتها چه نقشي ايفا ميكرديد؟ آيا در آن زمان نوحهخواني و كارهايي در اين سبك انجام ميداديد؟
در دوره نوجوانيام خيلي آگاهانهتر و جديتر با اين مسائل ارتباط
داشتم، ولي در دوره كودكي اينگونه نبود و درك جامعي از ماجرا نداشتم. فقط
بيننده و شنونده بودم. البته پس از آنكه مجلس عزاداري تمام ميشد و جمع
فاميل ميماندند، من ميرفتم بالاي منبر و ميخواندم؛ همانهايي را كه
شنيده بودم و حفظ كرده بودم.
اولين باري كه كار هنري انجام داديد كي بود؟ كي اين علائق را در خودتان حس كرديد؟
رسم است از بچهها ميپرسند وقتي بزرگ شدي ميخواهي چه كاره شوي؟ هر
موقع از من اين سوال را ميپرسيدند ميگفتم ميخواهم نويسنده شوم. هر چند
كه درك زيادي از نويسندگان نداشتم اما كتابهاي قصه زيادي ميخواندم.
از آن دوران كدام قصهها يادتان مانده است؟
مهمترين چيزي كه در ذهنم مانده است كتاب معروف «حسنك كجايي؟» بود (نه
آن قصه حسنك كجايي كه در كتابهاي درسيمان بود،) يك داستان ديگري بود كه
حسنك در زمستان ميرفت براي پيداكردن خورشيد. نمادي بود از حقيقتجويي.
هنوز هم قصهاش از خاطرم محو نشده است. يا ماجراهاي سندباد كه كتابي بود در
قطع جيبي و از بس خوانده بودم حفظ بودم. يا مجلهاي بود به نام پيام شادي
كه احتمالاً از حوزه علميه قم براي كودكان منتشر ميشد. قصههاي جذابي
داشت. بهنوعي در آن آموزشهاي مذهبي هم مستقر بود.
دغدغهها و علائق معنوي شما در خانواده هم وجود داشت؟
بله، پدرم با ادبيات كهن و نيز ادبيات عرب آشنا بود. نسبت به معارف
اسلامي و تفسير هم آگاهي داشت. در ضمن خوشنويس خوبي هم بود. كسي بود كه در
اين زمينه مرا خيلي تشويق ميكرد. هر موقع كار خوبي ميكردم كتاب جايزه
ميگرفتم. هر موقع در مدرسه انشاي خوبي مينوشتم تشويق ميشدم.
از هيأت پنبهچي بگوييد، از دغدغههاي مذهبي آن دوران و از فعاليتهاي مذهبيتان.
آن هيأت و امثال آن هيأت با تعاريف خاص خودش در آن زمان مهمترين
پايگاهي بود كه روي من تأثير گذاشت. آن موقع جلسات هفتگي قرآن هم برگزار
ميشد. دور همديگر جمع ميشدند و پيرمردي يا كسي كه با خوانش و تلاوت قرآن
آشنايي بيشتري داشت به بقيه ياد ميداد. همان جلسات و پيگيريها و تشويقها
باعث شد كه من در دوران دانشآموزيام در مسابقات كشوري تلاوت قرآن شركت
كنم و مقام بياورم. بخش ديگر خط سير مستقيمي بود كه خانواده ميداد. من
ميديدم كه پدر من در امور مذهبي و معنوي خودش چگونه عمل ميكند، همچنين
ساير اعضاي خانواده. اينها را به لحاظ بصري ميديدم و آموزشهايي هم كه در
مدارس مذهبي ميديديم مؤثر بود.
اما آنچه كه صرف نظر از آموزش، حس من را اغنا ميكرد، همين ماجراي محرم و
صفر بود. يادم هست لحظهشماري ميكردم كه در خانه مرحوم پنبهچي چادر
بكشند، فرشها را بيندازند در حياط و بساط روضه را علم بكنند. آنجا من خيلي
احساس آرامش ميكردم، فكر ميكردم آنجا من را پر ميكند.
اين يادآوري دوران گذشته به خاطر اين است كه در اثر
«ماه ني» فضايي از گذشته را زنده ميكنيد. اثر، آدمي را در ذهن زنده ميكند
كه زماني در آن حال و هوا زندگي كرده است. اين رد پاي گذشته خيلي بارز
است. شما نظرتان نسبت به تقابل سنت و مدرنيته چيست؟ طرف كدام يك هستيد؟
در هر جامعهاي وقتي پي ساختماني كه قديمي و كهنه است سست شود خرابش
ميكنند. جايش، هم ميتوانند يك برج كاملاً مدرن بسازند و هم ميتوانند
بنايي بسازند كه شكل و شمايل گذشته و سنتي داشته باشد، با تلفيق آن چيزهايي
كه امروزه نياز داريم. ما الان با چنين چيزي مواجهيم. ميگويند چيزهايي كه
قديمي است به درد نميخورد. چرا به درد نميخورد! براي مثال، الان هر موقع
كه اين نوحههاي قديمي را ميشنوي دلت ميلرزد؛ موسيقي و ملودياش قشنگ
است، كلامش قشنگ است. تاريخ و هويت دارد. اينكه ميگويم به سبك قديمي
بسازيم ولي همه امكانات را داشته باشد در اين مورد اينگونه ميتوان گفت كه
ملوديهاي سبكهاي قديم را نگه داريم و رويش كلام جديد بگذاريم. مثل شعر
كلاسيك و غزل نو. ما نميتوانيم از لوازم مدرنيته استفاده نكنيم. در اين
صورت در دنياي جديد حرفي براي گفتن نخواهيم داشت، ولي تيشه به ريشه خود
نبايد بزنيم.
چطور وارد عرصه هنر شديد؟ از كجا شروع كرديد؟ تواناييتان را نخستينبار كجا عرضه كرديد؟
از مدرسه در دوره راهنمايي و دبيرستان آغاز شد. آنجا تئاترهاي مدرسهاي
بود، گروههاي سرود مدرسه بود، مسابقات شعر و قصه دهه فجر بود. از همانجا
شروع شد و رفت به امور تربيتي و منطقه و مرحله كشوري. هركسي ميتواند به
اين طريق هم خودش را عرضه بكند، هم محك بزند و به قضاوت بگذارد.
اولين كارتان كه مورد توجه قرار گرفت چه بود؟ چه كسي استعداد شما را شناسايي كرد؟
در دبيرستان يك تئاتر كار ميكرديم كه سبب شد به منطقه برويم و بعد در
مسابقات كشوري شركت كنيم. در همان سال من در دو رشته شركت كردم: تئاتر و
شعر. در مسير حركت به رامسر، گروه سرود استان تهران هم در اتوبوس با ما
بود. داشتند در اتوبوس تمرين ميكردند كه من هم شروع به خواندن كردم.
سرپرست آن گروه فردين خلعتبري بود. گفت بيا با ما بخوان. در واقع من را
شناسايي كرد. من با آنها در اردوگاه رامسر تمرين كردم. شدم تكخوان آن گروه
و آن سال تكخوان اول كشور شدم. بعدش هم ديگر افتادن در خط هنر بود و
پيگيري و آموختن و پيش اين استاد و آن استاد رفتن.
شما در زمينههاي ديگر هنري مثل خوشنويسي، تئاتر و حتي
مجريگري هم دستي نه چندان دور بر آتش داشتهايد. از مجريگري بگوييد و از
برنامه «نيمرخ». سالها از آن اجرا ميگذرد ولي هنوز ويژه و خاصبودن خودش
را حفظ كرده است و از آن گرتهبرداري ميشود.
آنجا با صحبتهايي كه با كارگردان و طراح آن برنامه داشتيم به اين نتيجه
رسيديم كه از قابليتهاي مختلفي كه يك آدم ميتواند داشته باشد استفاده
بكنيم. نمايشيتر به قضيه نگاه كنيم. خلاصهاش اين كه ادا در نياوريم. من
همينجوري كه الان حرف ميزنم در تلويزيون هم همينطور حرف ميزنم. از
كلمات قلمبه و سلمبه استفاده نميكنم. با مخاطب اتوكشيده حرف نميزنم. به
اين رسيديم و گفتيم همانطور كه همه اجزاي برنامه متفاوت است اجرايش هم
متفاوت باشد. موضوعاتي انتخاب شود كه دغدغه امروز نوجوانان باشد، موضوعات
كوچه باشد، به ادبيات بچهاي كه در كوچه با توپ پلاستيكي چند لايهاش بازي
ميكند نزديك شود. نتيجهاش اين شد كه نيمرخ به عنوان يك برنامه مطرح بين
پير و جوان، بزرگ و كوچك جاي خودش را باز كرد. ما از طرف وزارت آموزش و
پرورش مورد انتقاد شديد قرار گرفتيم. هر هفته يك موضوع را بررسي ميكرديم.
به موضوع آموزش و پرورش و كتابهاي درسي كه رسيديم بنا بود اين كار را دو
هفته دنبال كنيم. وسط هفته اول قطعش كردند. اينگونه موج ايجاد كرده بود.
اين يعني تاثيرگذاري.
بيشترين اميد كمك و انگيزه را از چه كسي دريافت ميكرديد؟
تا قبل از ازدواج از طرف خانواده خود مورد تشويق قرار ميگرفتم و البته
در كنار خانواده، دوستان و برخي از معلمانم مشوق من بودند. وقتي ازدواج
كردم همسرم شد شريك زندگيام. موفقيت من موفقيت اوست و شكستم، شكست او.
انتخابتان آگاهانه بود؟
آگاهانه بود. بر خلاف خانوادههاي سنتي كه رسم و رسوماتي دارند و
ميروند انتخاب ميكنند، من خودم انتخاب كردم. البته با مشكلاتي هم مواجه
شدم و چون خودم خواسته بودم، توانستم اطرافيانم را قانع كنم كه انتخابم
آگاهانه است و من ميدانم چكار ميكنم.
بعد از ازدواج اولين منتقد كارها و فعاليتهاي من همسرم است؛ چه در
نوشتن، چه در موسيقي، چه در بازي و چه در كارهاي ديگرم. او منتقد حرفهاي
نيست ولي كسي است كه با مقوله فرهنگ و هنر آشنايي خوبي دارد. نويسنده است.
روح حاكم بر فرهنگ و هنر را كاملاً ميشناسد. پيشبينيهايي كه ميكند يا
نظراتي كه ميدهد برايم خيلي ارزشمند است.
گفتيد فعاليتتان در موسيقي از دبيرستان آغاز شد. اين آغاز چگونه به ماه ني انجاميد؟
صداي خوش در خانواده پدري من موروثي است. پدربزرگم، پدرم و عموهايم همه
صداهاي خوبي داشتند. من از بچگي هم با خواندن پدرم و هم با تلاوت قرآنش
آشنا بودم. در دوران نوجواني با كارهاي استاد شجريان آشنا شدم و شروع من با
تقليد از آواز آقاي شجريان بود. بعد وارد دبيرستان كه شدم علاقهام بيشتر
شد. كلاسهاي رديفآوازي را گذراندم. گهگاه اينطرف و آنطرف با گروه
كوچكي ميخواندم، ولي خواندن رسمي با سريال عشق گمشده شروع شد كه مربوط به
4و5 سال پيش است. پيشنهاد شد تيتراژ اول و آخرش را بخوانم. خواندم و
اتفاقاً مورد توجه و البته تعجب قرار گرفت كه مگر تو ميخواني؟ در تيتراژ
مجموعههاي ديگر مثل «متهم گريخت»، «رو به آسمان» و... خوانديم كه ديگر
رسيد به اينجا.
يعني به چيزي كه هميشه در زندگيتان دغدغه بود و دنبالش بوديد كه اين كار را انجام دهيد: بازخواني نوحههاي قديمي.
دلم ميخواست كه يك چنين اتفاقي بيفتد. البته يكسري كار در مورد موسيقي
عاشورايي و مذهبي بود ولي خود من را اقناع نميكرد. ميگفتم نه، من كار
ديگري ميتوانم عرضه كنم. امروزه افراد مختلف ترانههاي قديمي را بازخواني
ميكنند. سالها اين دغدغه را داشتم كه چرا كسي نميآيد نوحههاي قديمي را
بازخواني كند، در اين آشفتهبازار نوحهخواني كه ما در اين روزگار ميبينيم
و برخي از اين نوحهخوانيها حقيقتاً يكي از آسيبها و صدمات جدي به مقوله
موسيقي مذهبي ماست. اين جزو دغدغههاي من بود. طرحش را ارائه كردم كه
پسنديدند و گفتند انجام بده. انجام داديم و يك سال روي اين موضوع كار شد و
نهايتاً «ماه ني» متولد شد.
انتخاب نوحهها به چه شكل بود؟ شما از اول تعداد مشخصي را در نظر داشتيد يا براي انتخابشان پژوهش كرديد؟
بخش اعظمش از همان گذشته با من همراه بود. خيليهايش را از بچگي كه
شنيده بودم حفظ بودم، اما براي يافتن چيزهاي تازهتري كه ممكن بود من از
آنها خبر نداشته باشم مجبور شدم سراغ خيلي از قديميها بروم. بعضيهايشان
وقتي فهميدند كه من ميخواهم اين كار را با موسيقي همراه بكنم ابا كردند و
كمكي نكردند. برخي هم با روي باز استقبال كردند. وقتي فهميدند كه ميخواهم
چكار كنم به چه نيتي ميخواهم اين كار را انجام دهم و چگونه ميخواهم انجام
دهم، هرچه داشتند در اختيارم قرار دادند و گفتند از بين اينها انتخاب كن.
رفتم پيششان. برايم خواندند. چندين نوار ضبط كردم و از بين همه اين مجموعه
8و9 قطعه انتخاب كردم. 2و3 تا را خودم حفظ بودم كه در اين مجموعه قرار
گرفت و روي هم 12 قطعه شد.
آيا قصد داريد اين كار را ادامه دهيد و نوحههاي ديگري را زنده كنيد؟
بله، در زمينه موسيقي عاشورايي و نوحهها يكي دو طرح ديگر هست كه آنها
هم به نوعي به گذشتهها بازميگردد. منتظريم كه تحقيق و پژوهش آن مجموعه هم
كامل شود و به نتيجهاي برسد تا كارش را شروع كنيم. آن اساساً چيز متفاوتي
خواهد بود. درعين حال كه سنتي است و مربوط به گذشته است اما با نوحههايي
كه حتي ما در ماه ني كار كردهايم متفاوت است. چيز ديگري است و اميدوارم آن
تحقيق و پژوهش كامل شود تا آن اثر را هم عرضه كنيم.
انتخاب سازهايتان بر چه مبنايي صورت گرفت؟
فقط از ساز الكترونيك استفاده كرديم. اركسترمان الكترونيك است. به دليل
اينكه اولاً دنبال فضاي ويژهاي بوديم كه شنونده با موسيقي در ذهنش
تصويرسازي بكند. به نوعي از موسيقي افكتيو استفاده كرديم غير از ملودي
نوحه. در ماه ني كمتر ملودي ميشنويد، بيشتر فضاسازي است. ما ديديم اين كار
را با سازهاي سنتي نميتوانيم بكنيم.
پس تعمد داشتيد؟
صد در صد عمدي بود. اگر اين كار را با موسيقي افكتيو نميخواندم فكر ميكنم داراي نقصان ميشد.
روي صدايتان هم افكت داشتيد؟
هيچ افكتي روي صدايم نگذاشتم.
فكر ميكنيد اين كار چقدر بتواند با نسل جوان ارتباط برقرار كند؟
تصورم اين است كه اگر اين كار خوب شنيده شود و خوب معرفي شود، قطعاً
تاثير خودش را خواهد گذاشت و جاي خودش را، هم در بين نسل گذشته و هم در بين
نسل جديد باز ميكند.
من قبل از انتشار چند تا از اين ملوديها را براي طيفهاي مختلف نشان
دادم و نظرخواهي كردم. نسل گذشته كاملاً ارتباط برقرار كرد چرا كه هويتشان
بود و نوستالژي داشتند. يادآور كودكي و جوانيشان بود. يادآور آدمهايي
بود كه آنها ميشناختند و اين نوحهها از طرف آنها ساخته شده است.
براي نسل جوان ارائه كردم كه دو طيف بودند؛ يك طيف آنهايي بودند كه ما
امروز به آنها خيلي بها نميدهيم، به دليل اينكه وضع ظاهر و قيافهشان به
شكل خاصي است، چه ميدانم.... رپ است و جردني است و بالاشهري است و... براي
اينها كه كار را ارائه كردم بهشدت تحت تاثير قرار گرفتند. خودم باورم
نميشد.
از اين طرف هم وقتي اين ملوديها را براي جوانهايي كه تيپ بسيجي دارند و
«هيأت برو»ي حرفهاي هستند و هنوز هم نمازجماعت مسجدشان برقرار است، نشان
دادم، خيلي استقبال كردند و كار را پسنديدند.
چون خود كار برگرفته از يك ريشه است و در واقع بازنماياندن آن ريشه است،
بر دلها نشسته است. چون ما به ملوديها دست نزديم. همان نوحهها را با
همان ملودي خواندهايم. فقط موسيقي الكترونيك به آنها فضا داده است. به نظر
من چون اين نوحهها اصل و اصالت دارد و قاطي ندارد، مورد توجه قرار
ميگيرد. روايتش بدون خدشه است و مستند به همان ريشههاست. بازروايي و
بازخواني است. همان نوحهها را بازخواني كردهام به همان شيوه و همان سبك.
در ميان كارهايي كه انجام دادهايد كدام كارتان را شاخصتر از بقيه ميبينيد، در كدام زمينه خودتان را موفقتر ميدانيد؟
در هر بخشي توفيقاتي بوده است ولي كامل نيست. من تصور ميكنم در مقوله
موسيقي بهخصوص با اين آلبوم «ماه ني» تا الان همهاش توفيق بوده است.
اصلاً آمدن در اين كار، جمع كردن اين كار و به ثمر نشستنش همه توفيق بوده
است. در اين قضيه شك ندارم. خدا لطف كرده است و تا حدودي موفقيت حاصل شده
است. گمان ميكنم در بخش اجرا هم من با همين اقبال مواجه بودهام. فكر
ميكنم حالا در عرصه بازيگري هم جسته و گريخته قدم قدم و پله پله بتوانم به
توفيقاتي دست يابم و از طرف مخاطب خودم مورد اقبال واقع شوم.
به نظر ميرسد انتشار ماه ني موفقيتآميزترين كار شما
باشد، چون خيلي خوب اصل و ريشه شما را با اثر هنري و قالبي كه با آن كار
ميكنيد پيوند ميزند. فكر ميكنيد معنويت اثر و گذشتهاي كه شما در اين
اثر منتقلكننده آن بوديد چقدر در توفيق اثرتان مؤثر بوده و خواهد بود؟
من اين كار را با جان و دلم انجام دادم. در حال حاضر 3 مجموعه ترانه
آماده انتشار دارم. منتها اصرار داشتم كه اولين كاري كه از من ميخواهد
منتشر شود يك چنين كاري باشد. فكر ميكنم اين آلبوم، كودكي در دوره موسيقي
باشد كه شروع كردهام. همان طور كه كودكي من با هيأت و روضه و مجلس امام
حسين عليهالسلام گره خورد و نه ميتوانم و نه ميخواهم از من جدا شود، در
دنياي موسيقي هم به عنوان كودكي كه آمدهام، دوباره اين حلقه رابط و واسط
من با دنياي موسيقي است.
به اين كار خيلي اميد دارم. به دو دليل: يكي شخصي است، ميخواهم در درون
خودم بگويم كه براي امام حسين عليهالسلام اين كار را كردهام و كاري كه
بتوانم به آن افتخار بكنم. و اگر روزي مردم، هر چند چيزي نداشته باشم
بتوانم بگويم «خدايا من در زندگيام چنين كاري كردهام» و بتوانم به آن
استناد بكنم. دوم اينكه در اين آشفتهاوضاع نوحهخواني به خصوص در بين نسل
جوان، معتقدم كه اين يك كار اثرگذار است. بايد به ريشه بازگشت، نه اينكه
ترانههاي لسآنجلسي را برداريم و با سخيفترين كلمات براي امام حسين
عليهالسلام بخوانيم. اين خيلي بد است. بايد بدانيم كه ما براي كه
ميخوانيم؟ ما داريم براي امام حسين عليهالسلام كار ميكنيم. شيوه
تكلممان با او چگونه بايد باشد؟ كلماتي كه استفاده ميكنيم چگونه بايد
باشد؟ تكلم با شخصيتي كه توجه همه دنيا به اوست. ببينيد غير مسلمانهايي
مثل گاندي و ويكتوهوگو راجع به امام حسين عليهالسلام با چه احترامي صحبت
كردهاند. حالا من بچهشيعه چگونه به خودم اجازه ميدهم امام را با
سخيفترين كلمات مورد خطاب قرار دهم.
اگر موافقيد اين گفتوگو با يكي از اشعار خودتان پايان بدهيد.
براي ديدنت قدم به جادهها كه مينهم
هزار راه روشن از برابرم طلوع ميكند
كدام راه ميرسد به كوي تو
كدام نغمه ميكشاندم به سوي تو
كدام يك از اين هزار پنجره
به باغ روشن نگاه عاشقانه تو باز ميشود
كدام مهربوته
درد كهنه تحير مرا چارهساز ميشود
براي ديدنت قدم به جادهها كه مينهم
دلم بهانه را شروع ميكند.
0 commentaires:
Post a Comment